دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, :: 15:16 :: نويسنده : علی جوان نژاد
جنون نیمه شب
به راهِ یزد درون قطار من روزی
شبیه کودکی ات بچه دختری دیدم
غلط اگر نکنم با وجود بیداری
به هر دودیدهی خود در زمین پری دیدم
هر آنچه دیدم و خواندم که از نظر بروی
نشانه ای شد و یاد تو زنده شد در من
گرفت ذهن مرا ناگهان خیالت باز
چنان که شعله بیفتد بـه ناگه در خرمن
تمام راه به رنگ تو فکر می کردم
تویی که معدن رنگی و باز بی رنگی
عجیب آنکه تو با این نگاه و روی لطیف
به من که می رسی آتش زبان و دلسنگی
گمان کنم که به هرجا که می روم هستی
چرا که در همه جا چهرهی تو می بینم
من از خیال تو دیوانه می شوم آخر
که هم نشین همه شب با فروغِ پروینم
به سوی من ز تو پیک بلا نباید و هست
هر آنچه منتظرم از تو باز آید نیست
مرا به سوی تو چشمی چنین نباید و هست
تو را به من نگهِ مهربان که بـاید نیست
4مرداد 1390
2:13 بامداد
رستخیز عشق وقتی چترمان خداباشد بگذار ابر سرنوشت هرچه میخواهد ببارد. درباره وبلاگ آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
|||||
|